استقلال انديشه و ازادي بيان
دستگېر خروټی دستگېر خروټی

 “ هېچ چېز نېرومند تر از انديشه نيست که زمان ان فرا رسيده باشد”
در اين اواخېر حالت ازادي بيان در افغانستان بدتر شده است و برخې مقامات چي در حکومت و چي در پارلمان  تلاش دارند  ازادي بيان را محدود سازند. براي توجيه کردن تلاش مذکور بهانه هاي گوناگون ارايه ميشود. از جمله بهانه هاي هستند که ازادي بيان دين و عنعنات جامعه را متضرر ميسازند. در ارتباط با دين بايد گفت بدون شک مردم افغانستان مسلمان هستند و دردنيا نېروی، وسيله اي  وجود ندارد که مسلمانی مردم افغانستان را بگيرند. بم اتوم هم اين کار را کرده نمی تواند. اما دين همه چېز نيست ونه همه چېز در دين ميگنجد. چنېن کار عملې نيست. سياست و دين هم دو چېز جداگانه هستند. نه تنها در غرب، بلکې  در ترکيه مسلمان  سياست و دين از هم جدا هستند. علم و دين هم دو چېز جداگانه هستند. در دين مسله مرکزي اېمان است، ولې در علم شک و ترديد نقش مرکزې را بازي ميکند. دين قلمرو مقدسات و احکام تغېرناپير است. اما علم و اصول ان  به طور هميشگی درحال تغېر هستند.  دين نه بايد  را در مقابل استقلال انديشه و ازادي بيان قرار داد. اگر طوري تلقي ميگردد که استقلال انديشه و ازادی بيان دين را متضرر ميسازد اين مشکل انديشه نيست، بلکه مشکلي متولیان دين است که با زمان و خواست زمان توافق کرده نمي توانند.
در جامعه افغانې در پهلوی عنعنات پسنديده عنعنات شرم آور، توهېن کننده و آزار دهنده اي انسان چون: فروختن زنان، مبادله کردن زنان با سگ،  مبادله زنان با شتر، مبادله زنان با کلاشينکوف، دادن سه زن در بدل يک جنايت، ازدواج های جبرې،  خشونت و خشونت در برابر اطفال و زنان درخانواده هم وجود دارند.
        در تارېخ بشری هميشه  بېن قدرت و انديشه کشمکش وجود داشته و هم چنان اين کشمکش وجود دارد. قدرت تلاش کرده است تا انديشه را تهديد، محدود و سرکوب کنند. هم چنان  زمانيکه انديشه و قدرت در وجود افرادي با هم يکجا شده اند انها در بين  قدرت  و انديشه قدرت را انتخاب کرده اند و ان هم بخاطر قدرت. در افغانستان هم زمانيکه اين و ان به اصطلاح انديشمند و خردمند به قدرت رسيد نه تنها انديشه را، بلکې مسلک و هدف خويش را هم قربانې قدرت و سياست نمودند. ايديولوژيها واديان هم در کشمکش بين قدرت وانديشه طرف قدرت را انتخاب کرده اند. ديکتاتور هميشه درمبارزه عليه  استقلال انديشه و ازادي بيان از ايديولوژي و دين بحيث وسايل  استفاده کرده اند. به عبارت ديگر اينها به جنگ ها،  تهديدها، محدوديت ها و تعرضات خوی‍ش که عليه استقلال انديشه و ازادي بيان براه می اندازند  توسط دين و ايديولوژي قانونيت ميدهند. در کوريا شمالې رهبر گرامې به نام کېم ـ جون ـ ايل سرکوب انديشه و ازادي بيان را توسط يک ايديولوژي که مرکب از مارکسېزم و ناسيونالېزم به نام  JUCHE ميباشد توجيه ميکند و در ايران رهبر معظم به نام علې خامنه اي به اين کار سيا و سرکوبگرانه توسط دين قانونيت ميدهند.                
ديکتاتوران و قدرتمندان  خوش دارند افراد جامعه تابع، مطيع، خادم، مريد، وفادار و پېرو باشند. انها خوش دارند به جای جامعه فکر کنند و جامعه هم فکر انها را رهنماي عمل خود بسازند. انها خوش دارند در جامعه يک انديشه وجود داشته باشد و ان هم انديشه خود شان. انها خوش دارند زندگې مادي و معنوي افراد تحت فرمان انها شکل بگيرند و حرکت کنند. فاشيست ها شعار ميدادند:  “ دسپلېن و وفاداري به رهبر.” 
نازيزيستهاي جوان دربرابر هيتلر به وفاداري داېمی قسم ميخوردند و ميگفتند: من به او “ هيتلر” وفاداري داېمی و بدون قيد و شرط دارم.
هېرمېن گورينگ Hermaan Goring ميگويد:
“ من هېچ وجدان ندارم، نام وجدان من ادلف هيتلر است.”
 ولې امروز با گسترش دموکراسي، اقتصاد بازار و حقوق و ازاديهای بشرې دېگر ان زمان تېر شده است که ديکتاتورها ومستبدين در يک جامعه بالاي زندگې فردی، اجتماعې و فکري انسان ها کنترول داشته باشند و از بالا فرمان دهند که مردم چنېن بې انديشند، چنېن بگوېند، چنېن بپوشند و چنېن بنوسېند. ان مرزهای وفادارې و پېروې مطلق و بدون چون وچرا هم شکستانده شده اند و يا به سرعت شکستانده ميشود که افراد جامعه به مراعات کرن قطعی انها مکلف ميشوند. ان زمان هم سپرې گرديده است که استقلال انديشه و ازادي بيان زېر چکمه ها، شمشېرها و گردن بريدن ها از بېن برود. در جنگ بېن انديشه و قدرت اين قدرت است که شکست ميخورد. انهاي که با تعصب، نفرت و با خشک مغزي در پی کشتن، تهديد و محدود کردن استقلال انديشه و ازادي بيان هستند بطوري کلی از تحولات و تغېرات بسيار سريع امروزي بې خبرند.  با زمان ما بيگانه اند و بجای امروز با دوران تاريک انديشي تعلق دارند.
ويکتور هوگو Victor Hugo ميگويد:
“ هېچ چېز نېرومند تر از انديشه نيست که زمان ان فرا رسيده باشد”
اکنون  به جای خشک انديشي و تک انديشې بالای تفاوت ها و اختلافات بې انديشېم به نظريات ديگران و ديگرانديشان فکر کنېم، ديگر انديشان را بشنوېم، ازديگر انديشان بېاموزېم،  به انها احترام بگذارېم و انها را بحيث انسان هاي مستقل که دارادي انديشه مستقل هستند و جز ما مي انديشند قبول نماېم.
 ولترVoltaire ميگويد:
“ من با عقيده تو مخالف هستم، ولی من حاضرم جان خود را فدا کنم تا تو عقيده ات را بيان کنی”
 مشکل اساسي افغانستان کمبود استقلال انديشه است.  وجود انسانهای مستقل و مستقل انديش اساس  جامعه مستقل را تشکيل ميکند. در اين کشور تاهنوز  انسان و خصوصا حقوق  و ازاديهاي ان به شکل که در اعلاميه حقوق بشر تعريف گرديده است نه شناخته ميشوند و نه مراعات ميگردد. استقلال انديشي و ديگر انديشي طبيعت انسانې است. نمي توان دو انسان را پيدا کنيم که خوي و خصلت یکسان داشته باشند.در تارېخ بشريت نه يک بار، بلکي بارها مستبدين تلاش  کردند تا نظريات و انديشه انسان ها را يکسان بسازند. چنېن تلاش ها از جمله در افغانستان نتيجه جز ايجاد فاجعه چېزې ديگرې نداشت. يک بار يکسان سازي به شيوه کمونېزم وبار ديگر يکسان سازي به شيوه طالبانېزم. تلاش مبني بر  یکسان کردن انديشه ها به معني تغېر طبعيت انسانی بوده که يک کارناممکېن شمرده ميشود. بدون شک جامعه افغانې به يگانگې ضرورت دارد، ولې اين يگانگي به جای يکسان سازي ازطريق چندگانگي و از طريق پلورالېزم تامېن ميشود. در اعلاميه حقوق بشر راجع به انسان و حقوق و ازاديهاي ان از جمله چنېن گفته ميشود:
“ تمام افراد بشر ازاد به دنيا مي ايند و از لحاظ حثيت و حقوق با هم برابرند”
“ هرکس حق ازادي فکر، عقيده و مذهب دارد. اين حق شامل ازادي تغېر مذهب يا عقيده و شامل ازادي اجراي مراسم دينی و بيان عقيده به صورت فردي و يا يکجا با ديگران می باشد”
 “ هر کس حق ازادی عقيده و بيان دارد. اين حق شامل ازادې حفظ اعتقاد بدون هر گونه مداخله و نېز شامل ازادی جستجو، دريافت، انتقال ونشر اطلاعات از مجرای هر رسانه اي وبدون توجه به مرزها مي باشد”
     بدون استقلال انديشه و بدون ازادې بيان دموکراسي مفهوم خويش را از دست ميدهد. دموکراسي در جاي رشد ميکند و استقرار مي يابد که انسان و حقوق ان در مرکز باشند. در دموکراسې جامعه به قېم، سرپرست و پيشوا ضرورت ندارد. جامعه با داشتن استقلال سرنوشت خويش را تعېن ميکند و انها ېکه به حيث رهبران از جانب جامعه انتخاب مي‍شوند به پېروی از جامعه مکلف ميباشند.  افغانستان  به جای رهبران، امېران و پيشوايان به استقلال انديشه و انسان هاي مستقل ضرورت دارد. تا انسان مستقل نشود او نمې تواند شخصيت خويش و جاي خويش را در جامعه درک نمايد. دموکراسي فقطه انتخاب وکيل و وکيل شدن نيست  دموکراسي دردرجه اول عبارت از ازاديهاې سياسي، اقتصادی و اجتماعی است و اساس اين ازادي ها را استقلال انديشه و ازادي بيان تشکيل ميکند. در دموکراسي ازادي براي هر يک و برابري براي همه..
       در جايکه انديشه و تفکر طور مستقل عمل ميکنند در ان جا تغېر است، در انجا پشرفت است و در انجا هر روزدست اوردهاي نوينې وجود دارد. طور مثال در ساحه تکنولوژې و از جمله در بخش کمپيوتر انديشه و تفکرتحت تاثېر هېچ نوع ايديولوژي و دين عمل نميکند. در اين جا انديشه به جای پېروی از احکام تغېرناپذېر بالاي عقل، تجربه، ازمايش، ترديد و شک تکيه ميکنند. استقلال انديشه قوه محرکه ای  پشرفت و ترقی است. در اروپا پشرفت زمانې اغاز شد که انديشه و تفکر ازاد شدند. همېن اکنون در جای که از جمله در افغانستان انديشه در زندان جزم ها، دگم ها و خرافات محصور است انسان ها نه تنها به عقب  مېروند، بلکې پيوسته وهميشه فاجعه  مي افريند.
مردم حق دارند با خبر باشند.
در جامعه دموکراتيک يکې از مهمترين حقوق مردم حق خبر است. دولت مکلف است به مردم خبر و اطلاع دهند و نبايد چېزې پنهان شود. پنهان کردن حقايق کار دولت دموکراتيک  نيست. دولت موفق دولتی است که با مردم خويش ازادانه سخن ميگويند ضعف ها و مشکلات  خويش ازانها را پنهان نميکنند و به انها باور دارند. طور مثال اين جا در دنمارک همه مشکلات، اختلافات،  ضعف ها و انتقادات طور روشن وپيوسته با جامعه در ميان گذاشته ميشود.
مردم حق دارند بفهمند که در جامعه چي مشکلاتي، چي اختلافاتي و چي ضعف هاي وجود دارد. مردم حق دارند بفهمند در جامعه چي تغېراتی و تحويلاتې واقع ميشود و جامعه به کدام سمت درحرکت است.
   در افغانستان طی دوران هاي طولانی دولت ها نه تنها حقايق را از مردم پنهان ميکردند، بلکې تلاش ميورزيد تا جامعه در چوکات اصول و دگم هاي از قبل ساخته شده به شکل قالبې فکر کنند. حتی لحظه ای قبل از سقوط شان همه چېز را نورمال و تحت کنترول خويش قلمداد ميکرد. دراين جا گفته گوبلز وزيرپروپاگند هيتلر ياد ما امد. او زمانيکه نېروي هاي شوروی به دروازه برلېن رسيده بودند ميگويد “ نېروهاي ما بسوې مسکو در حال پشروې است”   باخبر شدن مردم ضرورت ازادي بيان را بوجود می اورد. 
 سانسور و چرا سانسور
اگر حرف را از سانسور کلاسيک اغاز کنېم. در روم کهنه هدف سانسور جلوگرې از انتقاد بالاي قدرتمندان و نظريات انها بود وتلاش به عمل مي امد که باشندگان مطابق ارزو و خواست حاکمان رفتارکنند. در روم قدېم به خاطر سانسور دو گروه جداگانه موظف شده بودند.
اول ــ  گروپې بود که رفتار و افکار باشندگان مطالعه و براورد ميکرد.
دوم ـــ  گروپی بود که وظيفه ان حمله بالاي متخلفېن و ديگر انديشان بود.
اين حرف ها به خاطر ياداوري کردم که در افغانستان  به نوبت سانسور توسط اگسا و خاد با پېروي از K.G.B  به همان شکل کلاسيک عملې ميگرديد.
در يک جامعه سانسور زمانې به ضرورت مبدل ميشود که حرف پيشوا، حرف رهبر و حرف امر يگانه حرف صحېح بوده و افراد جامعه به پېروي ان مکلف ميشوند. سانسور زماني عمل ميکند که “ همه چېز از بالا مي ايد”.  سانسور زمانې عمل ميکند  که دستاتېر، احکام و فرمان هاي قدرتمندان به درجه مقدسات رسانيده  شوند. سانسور زمانی عمل ميکند که حاکمان ادعای کنند که “ حقيقت با ما است” “ تارېخ با ما است”  “ تنها و تنها ما ميدانيم” “ مابهترين ها هستېم”...
اما بيش از دو هزار سال قبل سقراط فيلوسوف يونانی ميگفت:
“ من ميدانم که هېچ چېز نميدانم و بنابراين روش من بهتر از انهای است که فکر ميکنند همه چېز ميدانند”
اين گفته سقراط نقطه اغازين است که انسان خالې از اشتباه نيست و هېچ انسانې ادعا کرده نمی تواند که در تصميم گيرې خويش مکمل است. تجارب سي سال اخېر افغانستان بطور واضح و روشن نشان ميدهند
انهايکه که ادعاي “ حقيقت با ما است” “ تنها و تنها ما ميدانېم” بزرگترين و عمېقترين فجاېع را بوجود اوردند.
   سانسور عبارت از تعقيب و محدود کردن انديشه است. سانسور خصوصيت جامعه توتالېتر است و جامعه توتالېتر عبارت از جامعه است که در ان يک فرد قدرت مطلق داشته، حرف و اراده ان مافوق ترين قانون ميباشد. در جامعه توتالېتر يک نفر است که تمام تصاميم مربوط با جامعه را اتخاذ ميکند. در چنېن جامعه نه تنها به ديگرانديشان  احترامي وجود ندارد، بلکې انها را به دوشمني ميگرند. هم چنان در جامعه توتالېتر حاکمان به نام ايديولوژي و دين در مسايل داخلې و زندگې خصوصی افراد مداخله ميکنند. در يک جامعه دموکراتيک با داشتن سيستم حقوقي مستقل هېچ مقامی اجازه ندارد به نام دين و ايديولوژي در زندگې افراد مداخله کنند. متاسفانه قانون اساسي موجود افغانستان با عدم جدايې دين و دولت راه ايجاد سيستم حقوقی مستقل را مسدود کرده است.
 جامعه دموکراتيک يک جامعه باز و شفاف است. در چنېن يک جامعه انتقاد وجود دارد. به انتقاد گوش داده ميشود، انتقاد قبول ميشود و انتقاد چېزې مثبت و سازنده است. انتقاد نه تنها چېزې را در خطر نمي اندازد، بلکه اغاز کننده تغېرات و شرط ضروري تصامېم معقول است. در جامعه دموکراتيک تصامېم در نتيجه بحث و ديبت اتخاذ ميگردد. در جامعه افغانې که دموکراسي در مرحله اغازين خويش است  انتقاد را عيب و توهېن تلقی ميکنند ودر برابر ان حوصله، شيکبای و احترام نشان نميدهند و گاهې هم انتقاد و انتقاد کردن دوشمنې شمرده ميشود. انتقاد و بحث  ازاد دو شرط موجوديت دموکراسي ميباشند. فرهنگ دموکراسي فرهنگ انتقاد کننده و انتقاد پذير است.
دفاع از ازادي بيان دفاع از دموکراسي است و دفاع از دموکراسي دفاع از موجوديت افغانستان است. فقط دموکراسي و مراعات حقوق بشري مي توانند مجوديت جامعه اي افغانې که از لحاظ ساختارهای قومی، لساني و مذهبی پلورالستيک است تضمېن ميکند. ناکامی دموکراسي به معني ناکامي موجوديت افغانستان است.
                                                                                                                   


May 20th, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
گزیده مقالات